روزهای روشن

وبلاگ دیگه برام شده مثل یه پناهگاه.یا یه دفترچه یادداشت. از اونا که قدیما وقتی بچه بودم، هروقت حالم خوب نبود میومدم و چند خط از حال بدم مینوشتم تا آروم شم. اینکه میگن آدما هرچی بزرگتر شن، دردهاشون هم بزرگ تر میشه، راسته واقعا... الانم اینجا شده برام یه جایی واسه تخلیه و آروم شدن. جایی که ازش نه انتظار پاسخ دارم و نه انتظار بهبودی.

میگن آدمی با روابط و دوستاشه که زنده است. جدیدا ارتباطم با چنتا از دوستای مثلا نزدیکم، بهم ریخته و حال منم بهم ریخته است. البته این یه دلیل عمده از صدتا دلیلیه که منجر به حال بدم شده. نزدیکه عیده و انگیزه ی خاصی واسه هیچ کاری ندارم. حس میکنم درجاتی از افسردگیو دارم مبتلا میشم. شایدم این حس موقتی باشه البته.

دلم اتفاقای خوب و روزهای روشن می خواد . امیدوارم هرچه زودتر از راه برسن...

  • فاطمه ( خط سوم)
من دفترچه خاطرات زمان سربازیم رو دارم. گاهی بازش میکنم و میخونمش. خیلی خاطره ها یادم میاد.
واستون روزها و شب هایی پر از شادی رو آرزو میکنم.
خوندن خاطرات قدیمی به شرطی که تلخ نباشن، به نظرم حس خوبی داره
خیلی ممنونم :) و همچنین برای شما ایشالا
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

"خط سوم"

می نویسم از روزمرگی هام، شادی ها و خنده هام ، درد ها و گریه هام.

آن خطاط سه‌گونه خط نوشتی:
ـ یکی او خواندی، لا غیر.
ـ یکی را هم او خواندی هم غیر.
ـ یکی نه او خواندی، نه غیر او!
آن خط سوم منم
Designed By Erfan Powered by Bayan