از مزیت های درگیر بودن اینه که دیگه وقت نمی کنی به اراجیف های زندگی فکر کنی، به غصه ی تنها بودن، به نداشتن فلان چیز، و به هزارتا حاشیه ی اعصاب خرد کن دیگه. یه حسی بهم میگه امسالم قراره خوب باشه. این ترم درسا تخصصی شدن. خیلی سخت شدن، خیلی عاشق رشته ام شدم. تازه داریم می فهمیم داروسازی یعنی چی. و اما در کنار اینا، سه روز در هفته کلاس زبان می رم، سه روز در هفته باشگاه، مشاوره کنکور سه روز در هفته، و احتمالا اگر خدا بخواد تدریس خصوصی کنکور. یه پروژه ی پژوهشی هم شروع کردم، ساخت یه داروعه که ایشالا بتونیم پتنتش کنیم، فعلا قراره پنجشنبه پروپوزالمون رو به استادی که مد نظرمونه که استاد راهنمامون باشه نشون بدیم.(بعد از این پست باید برم ادامه ی مقاله هایی که قراره تو پروپوزال بیاریمو ترجمه کنم) در کنار همه ی اینها؛ سنگینی دروس رو هم اضافه کنید( و معدلم هم حتما باید بالا بشه)! خلاصه که اینبار خبری نیست از "پاییز می رسد که مرا مبتلا کند" ، "بی تو پتیارع پاییز مرا می شکند" و یا حتی "پاییز که میشه؛ ما می ریم اتاق جمشید" . بلکه پاییز امسال با شعار "کار زیاد و خستگی مضاعف " شروع میشه. لازم به ذکره که تو پرانتز عرض کنم که این خستگی علی رغم میل خانواده ام که فکر می کنن کارای متفرقه منو از درس و دانشگاه میندازه؛ کاملا انتخاب خودمه و دقیقا همون چیزیه که خودم می خوام. پاییز داره شروع می شه و تنها حسی که بهش دارم، حس خوب شروع پیاده روی تو هوای خنک و لگد کردن برگ های روی زمین ریخته تو روزای بعد از کلاس های غروب دانشگامه. و بدترین حسی که پاییز میده بهم، بازم موندن تو ترافیک و شلوغیه.( این دو هفته که رفتم دانشگاه و مدرسه ها بسته بود، انقدر خیابونا خلوت و پر از جا پارک بود که ادم کیف میکرد، از شنبه دیگه به روزای روشن خلوتی باید خداحافظ گفت و به روزای تاریک کلاچ و ترمز سلام عرض کرد) پ.ن : فیلمایی که این چند روز دیدم : Her, me before you, Troy, The wolf of wall street فرصت کنم راجب بعضی هاش پست میزارم.