بیست و یک سالگی

امشب شب تولدمه و سکوتم سرشار از حرف های نگفته است. اینجا هم تنها پناهگاه امن واسه نوشتن دغدغه هامه.

این یک سالی که گذشت، آدمای زیادی اومدن و رفتن. اون چیزی که الان بهش رسیده ام و در فراز و نشیب این یک سال به دست آوردم این بود که تو دنیا جایی  واسه منه ساده وجود نداره. این سالی که گذشت، سال رفتن آدم ها از زندگیم بود. چه دوستای دور و چه نزدیک. فهمیدم که جامعه و آدماش تورو به سمت بد بودن سوق میده وقتی که میبینی همه ی ادم ها تبدیل شدن به یه مشت انسان های دورو و منفعت طلب. رسیدن به این حرفا با سختی و غم و غصه زیادی همراه بود. خیلی سخته عادت کردن به پذیرفتن چهره ی واقعیه آدمای زندگیت. چهره ای که بعضیا بعد چندماه و بعضیا بعد چند سال نشونت میدن.

دلم گرفته از همه چیز و همه جا. احساس می کنم تو هر جنبه ای که تو زندگیم موفق بودم، در جنبه ی روابط شخصیم موفق نبودم. نمی دونم چرا همیشه آدمای بدذات و حسود و دورو به تور من میخورن. فرقی هم نداره چه دختر و چه پسر. دلم یه دوست واقعی می خواد. یه جمع دوستیه بی ریا و با صفا. آخه چرا باید انقدر آدما بدذات بشن هرچند که ظاهر خوبی از خودشون نشون میدن. چرا کسی نمیاد و قدر مارو بدونه. کسی که بفهمه، درک کنه و بمونه....

بغض من میترکه چون عمیقا احساس تنهایی می کنم و هم زبونی پیدا نمی کنم. احاطه شدم با یه مشت رفیق نا رفیق و یه مشت عاشق دروغ گو. دلم نمی خواد مثل بقیه باشم اما وقتی می بینم آدمای حیله گر و دورو و بدذات اطرافم چقدر تو همه چی موفقن؛ همه ی معادلاتم میریزه بهم... نمی دونم اصلا اونیکه لیاقت دوست داشتن رو داشته باشه و به معنای واقعی انسان باشه، پیدا میشه یا نه...

از همه ی این حرفا که بگذریم، بقیه ی زندگیم رو روال طبیعیه و درسا و کارا پیش میره و کارآموزیمو شروع کردم. زندگی با همه ی بالا و پایین هاش می گذره و خداروشکر بخاطر هرچی که داده و نداده. تنها نداده ای که این روزا جاش خالیه تو زندگیم، "عشق" هست و بس. ( البته اگه وجود داشته باشه.....)

 

  • فاطمه ( خط سوم)
تبریک بابت تولدت. خیلی وقت بود پست نذاشته بودی و من مرتبا وبلاگت رو چک می کردم. چند تا وب رو دنبال می کنم که خب اکثرشون هم خیلی دیر به دیر می نویسن و این اصلا خوب نیست. اصولا همه ی ما وقت دلتنگی به وبلاگ پناه میاریم چون واقعا جای متفاوتیه نسبت به تلگرام و اینستاگرام و ... . شخصا می گم که رفیق برای من واژه ی غریبیه و هیچ وقت یه دونه درست حسابیش رو نداشتم (البته به جز یک مورد) اما رفاقت رو مقدس می دونم. نه اینکه بخوام بگم آره منم از نارفیقی درد کشیدمو اینا ولی به نظرم الان همه از سر ناچاری رفاقت می کنن. می ری دانشگاه بالاخره باید با چند نفر رفیق شی، می ری سر کار هم همین طور. بالاخره مجبوری. این چیزی که الان نه فقط تو رفاقت ها بلکه تو جامعه هست ریا نیست، یه چیزی فراتر از ریاست که نمی دونم اسمش چیه. آدم های دو رو و ریاکار به طور منم می خورن و این یعنی جامعه ریا می طلبه و همه رو به سمت ریا می بره. چه میشه کرد جز صبر و تکرار جمله ی این نیز بگذرد.
واقعا ممنونم از کامنتت و اینکه دنبال میکنی. این روزا مشغله ام هم بیشتر شده که اینم مزید بر علت دیر پست گذاشتنه. 
حرفاتو قبول دارم کاملا. خیلی از روابط امروزی از سر اجبار و صرفا تنها نبودنه. و من چقدر بدم میاد از رابطه ای که قلبا بهم نزدیک نباشه و خوشی هاش ظاهری باشه
بازم خیلی ممنونم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

"خط سوم"

می نویسم از روزمرگی هام، شادی ها و خنده هام ، درد ها و گریه هام.

آن خطاط سه‌گونه خط نوشتی:
ـ یکی او خواندی، لا غیر.
ـ یکی را هم او خواندی هم غیر.
ـ یکی نه او خواندی، نه غیر او!
آن خط سوم منم
Designed By Erfan Powered by Bayan