آنچه زندگی به من آموخت


زندگی به من آموخت یک سری مشکلات هم هستن که ساخته شدن واسه دایورت کردنشون به یکی از ارگان های بدن.
پس تا میتونید جدیشون نگیرید و بگیریدشون به یک سمتتون. 

  • فاطمه ( خط سوم)

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند

پاییزه و یاد بعضی نفرات در گردش فصوله.
برگا خشک میشن و میریزن و با باد تو هوا میرقصند و هر برگی و هر درختی و هر کوچه ای آخرش به تو منتهی میشه.
تویی که نشستی و رج به رج این قصه رو با موهات میبافی. تویی که واسه توصیفت واژه ها کم میان و ذهن تبدیل میشه به صندوق خالی از حرف که دل بهش فقط فرمان اشک میده. آسمون با بغضت میترکه و هوا با نگات سرد میشه... دل پر میزنه گوشه ی پنجره ی اتاقت و دستا گرمای تو رو تمنا میکنن. شهر ازت واهمه داره چون همه ی کافه ها و همه ی خیابون ولیعصرا رو تو با دنج ترین امنِ وجودت و گرم ترین هرم نفس هات خاتمه میدی.تو یاور همیشه مومن تبدیل میشی به یه عاشقانه ی ارام و منه نا ارام میشم مجنون تر از فرهادت و احساس و شعور رو میریزیم تو دستگاه شور و مینوازیم دلکش ترین نغمه ای رو که جانمون رو بی باده مست میکنه
پ.ن : این اتفاق که منی که عاشق نیستم و عاشق نبودم بتونم چهارتا جمله با ژانر رومنس بنویسم ؛ هرچهارسال کبیسه یکبار رخ میده فکرکنم :دی

  • فاطمه ( خط سوم)

شادی های کوچیک

از شادی های کوچیک این روزا ؛ میتونه این باشه که تو این دوره زمونه که هرکیو می بینی تو مترو یا اتوبوس داره با گوشیش یا چت میکنه تو تلگرام یا تو لاین هست یا اینستاگرام؛  یکی هم پیدا میشه بغل دستت تو اتوبوس که با دقت تمام داره با گوشیش وب گردی و وبلاگ خوانی میکنه

پ.ن : جایزه ی ویژه ی پیر برنای امسال رو هم تقدیم می کنم به اون پیرمردی که تو ترافیک همت جلوی منه و از آینه وسطش بدون پلک زدن زل زده بود بهم و هر وقت که ترافیک کمی به جلو می رفت باید واسش بوق می زدم تا حرکت کنه .

  • فاطمه ( خط سوم)

"خط سوم"

می نویسم از روزمرگی هام، شادی ها و خنده هام ، درد ها و گریه هام.

آن خطاط سه‌گونه خط نوشتی:
ـ یکی او خواندی، لا غیر.
ـ یکی را هم او خواندی هم غیر.
ـ یکی نه او خواندی، نه غیر او!
آن خط سوم منم
Designed By Erfan Powered by Bayan