دنیای این روزای من

ماجرا اینه که حسادت در وجود من اندازه بقیه ی دختراست.نه بیشتر و نه کمتر. اما خودم اسمشو نمیذارم حسادت. می ذارم غبطه خوردن. و صرفا هم به آدمایی تو زندگیم غبطه می خورم که از خیلی جنبه ها از من بالاتر و بهترن نه فقط در یکی دو مورد.

بعضی ها انگار بند نافشونو با خوش شانسی زدن. همیشه تو زندگیشون موقعیت و پیشنهادای خوب دارند.حتی در بدترین شرایطم اوضاع به نفعشون میشه. اما من یکی که حتی برم لب دریا آبش خشک میشه. امروزاتفاقاتی افتاد که باعث شد تماما تو این فکر  باشم چرا کسایی که یک دهم تلاشای منو ندارند، لیاقتشون در بعضی زمینه ها کمتر از من نباشه بیشتر هم نیست و خیلی استدلالای دیگه اما چیزایی رو دارند که من ندارم  و بر خر مراد سوار و درحال یورتمه رفتنن، منم نشستم و جوشای عصبی صورتمو دونه دونه میشمرم.

.

از این هفته می خوام برم کلاس رقص. امید است که موجبات تلطیف و شادی روحیه ام را فراهم آورد.

پ.ن : تلافی تمام فیلمایی که دوران دبیرستان و دوران درس و مشق دانشگاه مونده بود تو دلم و همه رو لیست کرده بودم، دارم جبران میکنم. با وجود کارای عقب افتاده ای که دارم و حوصله انجامشو ندارم ، می خوام الان بشینم فیلم  taxi driver  رو ببینم !

پی نوشت 2 : بعد از مدت ها امروز اولین تلفات رانندگیمو دادم ! البته صدمه خاصی نبود ؛ می خواستم از پارکینگ در بیام حواسم نبود اینه بغل خورد به در و کمی ترک برداشت. حالا مادر و پدر گرامی بجای قدردانی و تعریف از دخترشون که تابحال یکبار هم تجربه ی تصادف نداشته که هیچ ،  حتی یک خط هم رو ماشین ننداخته ، شروع کردن به غرولند کردن. انگار نه انگار وقتی که خودشون تازه کار بودن به هزار جا ماشینو کوبوندن و تلفات دادن.

 

  • فاطمه ( خط سوم)

بیا شمعا رو فوت کن


١٦ مرداد ١٣٧٥ نوزادى تهمتن و سنگین وزن در خانواده اى بس خوشحال از تولد اولین فرزند پا به عرصه وجود گذاشت.

.

اما کلا هر سال موقع تولد من یه داستانى پیش میاد که اونو عقب بندازه، مثلا امسال شب تولدم آگاه شدیم خان دایى پدر جان در اثر تصادف فوت کردند و والدین شمال رفتن و کلا اتفاق خاصى نیوفتاد به مناسبت تولد اینجانب!

.

پ.ن : امسال کسانى رو که هیچ انتظارى نداشتم و فکرشو نمیکردم تبریک گفتن اما کسانى رو که کاملا انتظار داشتم هیچ تبریکى نگفتند!! (هرچند من از کسى توقع ندارم)

  • فاطمه ( خط سوم)

قر تو کمرم فراوونه

اصولا یا اصلا عروسی دعوت نمیشم، یا یکدفعه تمام اعضای فامیل و دوست و آشنایان به فکر تشکیل بنیان مقدس خانواده می افتند و سه تا عروسی به فاصله کمتر از یک هفته دعوتم. که یکیشون عروسی دخترخاله جان با پسرخاله (ازدواج فامیلی) است.!

هفته ی دیگه عروسیه و من هیچ خریدی انجام ندادم و حوصله اش را هم ندارم ایضا.

پ.ن : پروفایل رو فعال کردم

  • فاطمه ( خط سوم)

آغازی دوباره

نگاه می کنم به اولین پست بلاگفام. فروردین 91... هدفم از ساختن وب ، داشتن یه صفحه مجازی برای نوشتن دغدغه ها و حرف ها و قلم بافی هام بود.
بلاگفا قاطی کرد (!) و پست های دو سال پرید. و یجورایی به کاربراش ثابت کرد که دیگه فضای امنی واسه نوشتن و پست گذاشتن نیست. منم مثل آدمی که حس می کنه بهش خیانت شده ترجیح میدم کوچ کنم از بلاگفا و از نو اینجا رو تبدیل کنم به گاه نوشتم...

  • فاطمه ( خط سوم)

"خط سوم"

می نویسم از روزمرگی هام، شادی ها و خنده هام ، درد ها و گریه هام.

آن خطاط سه‌گونه خط نوشتی:
ـ یکی او خواندی، لا غیر.
ـ یکی را هم او خواندی هم غیر.
ـ یکی نه او خواندی، نه غیر او!
آن خط سوم منم
Designed By Erfan Powered by Bayan