وطنم پاره تنم

قسمت های اوایل سریال کیمیا رو گاهی میدیدم. از بس فیلنامه ی جذابی داشت که ترجیح دادم وقتمو نذارم دیگه پای این جفنگیاتی که رسانه ی ملی تحویل ملت میده تا ذهن عوامو پرکنه. ترجیح میدم همون هفته ای یه بار از هارد یه فیلم درست و حسابی هالیوودی بشینم ببینم تا اینکه وقتم به دیدن خزعبلاتی که حرص آدمو درمیاره بگذره. مسخره ترین نکاتی که عادی ترین فردی که هیچ تخصصی تو نقد فیلم نداره، میتونه از این سریال ببینه اینه که این سریال پر از هنجار شکنی و پر از ترویج های غلطه. خیلی سعی کردن کیمیا رو بت کنن و قهرمان ملی کنن اما در واقع کیمیا شخصیت خود سر و گستاخ و فضولی داره چه در دوران مجردیش چه ازدواجش. فیلم اصلا با هنجارهای دهه شصت تطبیق نداره و خیلی راحت ترویج طلاق میکنه. کیمیا خیلی راحت می خواد از همسر اولش جدا شه و مادرش در کل فیلم حتی یه بار به دخترش نمی گه که برگرده سرخونه زندگیش. تو یه سکانسی به دخترش میگه که باید قلق شوهرشو پیدا کنه اما کیمیا تو زندگیش با آرش حتی یبار به آرشی که درسته بخشی از کارهایی که میکرده درراستای اهداف پدرش بوده، اما بهرحال زندگیشو دوست داشته، حتی یبار هم محبت نمی کنه یا روی خوش نشون نمیده.درحالیکه آرش شخصیتی بوده که بی مادر و بدون محبت بزرگ شده و تابع خواسته های پدرش بوده و با محبت کیمیا به راحتی رام می شد. تو یه سکانس دیگه چنان نگاهی به جهان آرا می کنه که تن شهید بیچاره تو گور میلرزه یا پیمان رو نگه میداره تو آب نمک که بلافاصله با اون ازدواج کنه. و جالبه چقدرم بعد طلاق کیمیا،  خانواده ی پیمان مشتاق به ازدواج پسرشون با کیمیایی که هم مطلقه است هم بچه داره بودند؛ اونم تو دهه شصت. یا اون وکیلی که وکالت محبوبه رو قبول می کنه صرفا برای سو استفاده از اطلاعاتش؛ انگار نه انگار که وکیلان قسم خورده اند مثلا. یا اینکه قسمتی که پیمان به آرش میگه که آزاده اسمش تو شناسنامه تو نیست؛ چقدر راحت اسم فرزند رو از از شناسنامه پدرخونده اش برمیدارند و به شناسنامه شوهر دوم دایورت می کنن.

فیلم نهایت تلاششو کرده که کیمیا و خانواده اش رو قهرمان و آرش رو فردی خائن و سودجو نشون بده درحالیکه بااین فیلنمامه ضعیف کاملا نتیجه برعکس داده. بماند بازیه ضعیفه خود کیمیا که از صدقه سریه پدرش نقش اوله و حتی تو فیلم معمای شاه هم نقش ثریا رو بهش دادن و حالا قیافه ثریا کجا و اون کجا!!و بماند گریم و طراحی لباس و صحنه شون چقدر پر از اشکال و سوتی نسبت به دهه ای که توش  دارن نقش بازی میکنند هست.

کاش آقایون پول های میلیونی که از بیت المال صرف ساختن یه مشت مزخرفات صرفا تحت عنوان دفاع مقدس میکنن و درنهایت چنان بتی میسازن با نظرسنجیه کذایی مردم از فیلمشون که بی شک فیلم لایقه ده تا اسکاره، اون هزینه رو میزاشتن همون خرمشهر و ابادان رو که هنوز آثار جنگ و خرابی گوشه گوشه اش هست آباد می کردند، الان وضعمون این نبود!

  • فاطمه ( خط سوم)

رفیقم کجایی

هفته پیش همین موقع بود که اولین امتحان ترم رو بعد فرجه ها داشتیم. دیدیم بعد امتحان انیس غایبه و حاضر نشده سر جلسه.رفتیم آموزش که بپرسیم چرا نیومده.مسئول آموزش زنگ زد خونشون پدرش جواب داد.گفت انیس امتحانشو تموم کرد الان جسدش پیش ماست...
داشته از شهرشون برمیگشته برای امتحانات که اتوبوس واژگون میشه و دوست خوشگل و ورزشکار و درس خون ما چشاشو میبنده و دل همرو داغدار می کنه. تا دو روز فقط گریه کردم و هیچی درس نخوندم...هنوز صداش که آخرین بار راجب امتحان فیزیولوژی داشتیم صحبت میکردیم تو گوشمه..میرم پیجش یا به کانورسیشن تلگراممون نگاه میکنم...کی باور می کرد کسی که هر روز به دیدن و بودنش عادت داری الان دیگه زیر یه مشت خاک سرده...دلم نمیاد برم گالری گوشیم چون هنوز تو همه ی عکسای شام دورهمیمون هست...
فردای شنیدن خبر فوتش که نای نداشتم از جام پاشم؛ پس فرداش رفتم دانشگاه به یکی از پسرها هم زنگ زدم بیاد و هماهنگیه کارای بنر و مراسمشو انجام دادیم...
از اون روز دنیا برام بی ارزش شده؛ سعی می کنم وابسته نکنم خودمو چون از فردام خبر ندارم....همینقدر که این خبر واسم هولناک بود از کجا معلوم کی می خواد نوبت من برسه....شاید همین فردا؛شاید ١٠٠ سال دیگه...
نمیدونم صدام میرسه اون بالا یا نه اما خدایا این دوست ما برگشته پیش خودت....کاری کن روحش در آرامش باشه...

  • فاطمه ( خط سوم)

عمریه غم تو دلم زندونیه

ضربه ای که شیمی آلی3 و میکروب شناسی و فیزیولوژی این ترم بهم زد؛ هیتلر به لهستان نزد. چیزی به اتمام فرجه نمونده و از این هفته امتحاناس
امتحانا تموم شد میخوام فقط چند روز بخوابم بس که داغونم کرد داروسازیه عزیز جانم
پی نوشت : عنوان؛  آهنگ زندول دل از فریدن فروغیه
پی نوشت 2 : اگه یه روزی بعد صد سال از تهران به روستا کوچ کردم فقط بخاطر دو تا دلیله :مسیره بیست دقیقه ای که هر روز سه ساعت تو ترافیکشم، و دوم اینکه دلم واسه یه نفس عمیق کشیدن تو یه هوای پر اکسیژن تنگ شده (اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است)

  • فاطمه ( خط سوم)

دگردیسی


نمیدونم قصه از کجا شروع می شه و دنبال علت و معلولی ام نمیگردم؛ چون فکر می کنم مرحله ای کاملا طبیعیه و واسه همه تو زندگیشون اتفاق افتاده.
یکی از بزرگترین خوبی ها یا بهتره بگم بدی های من صبر و تحمل خیلی بالامه.تحمل غصه، رنج و درد و فرقیم نداره روحی یا جسمی. وقتی میرم اپیلاسیون یا اصلاح صورت ارایشگرا همیشه میگن تو مگه حس نداری هرکی جات بود از درد جفتک مینداخت اما نمیدونن ک تحمل می کنم.حتی یبار دستم شکست ى تا دکتر بریم یکی دوروزی طول کشید وقتی رفتم دکتر باور نمیکرد ججوری تحمل کردم. یا اینکه هزاران اتفاق بد و شکست تو زندگیم که همزمان واسم میوفته؛  دوستام باور نمیکنن که حتی جلوشون یه قطره اشکم نمی ریزم.  نه اینکه احساس نداشته باشم یا بالقوه یا ژنتیکی تحملم بالا باشه و صدالبته که حفظ ظاهر میکنم و در درون داغون میشم .تنها دلیلش اینه همیشه دیگرانو به خودم ترجیح دادم، ترجیح دادم از شدت درد و خستگی غش کنم اما کاریو انجام بدم ک وظیفه یکی دیگس و تازه تشکری هم نگیرم اخرش، ترجیح دادم تکون نخورم تا که آرایشگر کارش سخت نشه، ترجیح دادم اشتباهه تقصیره اطرافیانمو بریزم تو خودم تا دوستام یخورده فقط یخورده ناراحت نشن.ترجیح دادم همیشه انرژی مثبت بدم ب اطرافیانمو غصه هامو واسه خودم نگه دارمو حامی باشم همیشه تا جو مثبتی رو واسه دیگران ایجاد کنم. همه ی اینا باعث شد آستانه تحملم بالای صد برسه و در ظاهر یه ادم قوی تو دید همه باشم و در درون آدمی که اندازه دیگران خسته و ناراحت و دل مرده میشه اما فقط با خدای خودش دردودل میکنه.
اما میخوام تغییر بدم این رویه ی خود تخریب کنمو. تموم کنم صبوری وتحمل بیش از اندازمو واسه جماعته از دم نالایق. اگه خیلی بهم فشار اومد جایی خیلی مودبانه ابرازش کنم و تو خودم نریزم تا پس فردا بشه غده سرطان وخودمو ملامت کنم . لزومی نداره همه ازم راضی باشن یا همه از من خوششون بیاد یا همه خیالشون جمع باشه ک چون من مسیولیت پذیرم، تنبلیای اونارو هم به گردن میگیرم. لزومی نداره تا مرز جنون حفظ کنم خودمو و در خلوتم گریه کنم؛ اجازه بدم مردم ببینن اشکای منم!
لزومی نداره واسه حفظ همه ی دوستیا و روابطم تلاش کنم، اونی که میخواد قدرمو ندونه همون بهتر که بره.
گاهی اوقات آدما همه چیو رها میکنن ومیرن، نه واسه اینکه ضعیفن یا خسته شدن؛ بلکه بخاطر اینکه واسه مدت طولانی قوی بودن.
و در آخر بهتره کمتر زندگیو جدی بگیرم و بیشتر ب چپم بگیرم.
این بود مرحله ی دگردیسی من!


  • فاطمه ( خط سوم)

"خط سوم"

می نویسم از روزمرگی هام، شادی ها و خنده هام ، درد ها و گریه هام.

آن خطاط سه‌گونه خط نوشتی:
ـ یکی او خواندی، لا غیر.
ـ یکی را هم او خواندی هم غیر.
ـ یکی نه او خواندی، نه غیر او!
آن خط سوم منم
Designed By Erfan Powered by Bayan