ماجرا اینه که حسادت در وجود من اندازه بقیه ی
دختراست.نه بیشتر و نه کمتر. اما خودم اسمشو نمیذارم حسادت. می ذارم غبطه خوردن. و
صرفا هم به آدمایی تو زندگیم غبطه می خورم که از خیلی جنبه ها از من بالاتر و
بهترن نه فقط در یکی دو مورد.
بعضی ها انگار بند نافشونو با خوش شانسی زدن.
همیشه تو زندگیشون موقعیت و پیشنهادای خوب دارند.حتی در بدترین شرایطم اوضاع به
نفعشون میشه. اما من یکی که حتی برم لب دریا آبش خشک میشه. امروزاتفاقاتی افتاد که
باعث شد تماما تو این فکر باشم چرا کسایی
که یک دهم تلاشای منو ندارند، لیاقتشون در بعضی زمینه ها کمتر از من نباشه بیشتر
هم نیست و خیلی استدلالای دیگه اما چیزایی رو دارند که من ندارم و بر خر مراد سوار و درحال یورتمه رفتنن، منم
نشستم و جوشای عصبی صورتمو دونه دونه میشمرم.
.
از این هفته می خوام برم کلاس رقص. امید است که
موجبات تلطیف و شادی روحیه ام را فراهم آورد.
پ.ن : تلافی تمام فیلمایی که دوران دبیرستان و
دوران درس و مشق دانشگاه مونده بود تو دلم و همه رو لیست کرده بودم، دارم جبران
میکنم. با وجود کارای عقب افتاده ای که دارم و حوصله انجامشو ندارم ، می خوام الان
بشینم فیلم taxi driver رو ببینم !
پی نوشت 2 : بعد از مدت ها امروز اولین تلفات
رانندگیمو دادم ! البته صدمه خاصی نبود ؛ می خواستم از پارکینگ در بیام حواسم نبود
اینه بغل خورد به در و کمی ترک برداشت. حالا مادر و پدر گرامی بجای قدردانی و
تعریف از دخترشون که تابحال یکبار هم تجربه ی تصادف نداشته که هیچ ، حتی یک خط هم رو ماشین ننداخته ، شروع کردن به
غرولند کردن. انگار نه انگار وقتی که خودشون تازه کار بودن به هزار جا ماشینو
کوبوندن و تلفات دادن.