مدتی هست که پست جدید نذاشتم و دلمون همش هوای وب رو میکرد اما وقتمون اجازه نمیداد. دو سه هفته ای هست که دانشگاه شروع شده و من سال جدید رو اینگونه ارزیابی می کنم : سالی پر از خرخونی و گرفتاری.روزای پرمشغله و کارای جدید.
از همون روزایی که مورد علاقمه.این ترم سنگین ترین ترم داروسازی قبل از علوم پایه محسوب میشه و از همون اول کاری مجبوریم به شب زنده داری و درس خونی سلام مجدد کنیم. جدا از کارهای زیاد دیگه ای که خودم برای خودم تراشیدم!
پاییز هوای شهر رو پاییزی می کنه اما هوای دل منو بهاری میکنه. بهار یعنی شروع ، رویش، یعنی دوباره جون گرفتن و زندگیه دوباره.همون حس و معنی که سال تحصیلی جدید به من القا می کنه.البته حالا چون اسمش سال تحصیلیه اصلا به این معنی نیست که سرتاسرش درس و تحصیله ، بلکه قراره یه سری درهای جدید دیگه هم به روی زندگیم باز شه. (درهایی که بعضیاشو خودم به زور باز کردم :دی )
لحظه های بد و ناراحت کننده تو زندگیم زیاده اما از خدا میخوام حس و حالای خوبم زیادتر از لحظات غم انگیزم باشه ، اونقدر زیاد که حتی اگر بغضم شکست ، دلم نشکنه و پشتم به حضورت تو زندگیم گرم باشه.
.
پاییز می رسد که مرا مبتلا کند....