پاییز می رسد که مرا مبتلا کند

پاییزه و یاد بعضی نفرات در گردش فصوله.
برگا خشک میشن و میریزن و با باد تو هوا میرقصند و هر برگی و هر درختی و هر کوچه ای آخرش به تو منتهی میشه.
تویی که نشستی و رج به رج این قصه رو با موهات میبافی. تویی که واسه توصیفت واژه ها کم میان و ذهن تبدیل میشه به صندوق خالی از حرف که دل بهش فقط فرمان اشک میده. آسمون با بغضت میترکه و هوا با نگات سرد میشه... دل پر میزنه گوشه ی پنجره ی اتاقت و دستا گرمای تو رو تمنا میکنن. شهر ازت واهمه داره چون همه ی کافه ها و همه ی خیابون ولیعصرا رو تو با دنج ترین امنِ وجودت و گرم ترین هرم نفس هات خاتمه میدی.تو یاور همیشه مومن تبدیل میشی به یه عاشقانه ی ارام و منه نا ارام میشم مجنون تر از فرهادت و احساس و شعور رو میریزیم تو دستگاه شور و مینوازیم دلکش ترین نغمه ای رو که جانمون رو بی باده مست میکنه
پ.ن : این اتفاق که منی که عاشق نیستم و عاشق نبودم بتونم چهارتا جمله با ژانر رومنس بنویسم ؛ هرچهارسال کبیسه یکبار رخ میده فکرکنم :دی

  • فاطمه ( خط سوم)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

"خط سوم"

می نویسم از روزمرگی هام، شادی ها و خنده هام ، درد ها و گریه هام.

آن خطاط سه‌گونه خط نوشتی:
ـ یکی او خواندی، لا غیر.
ـ یکی را هم او خواندی هم غیر.
ـ یکی نه او خواندی، نه غیر او!
آن خط سوم منم
Designed By Erfan Powered by Bayan