هنوز بارونو دوست داری

مثل باران بهاری که نمی گوید کی

بی خبر در بزن و سرزده از راه برس

.

دیروز که با یه مانتوی بهااری رفته بودم بیرون از گرما در حال پختن بودم اما امروز صبح که داشتم میرفتم دانشگاه باهمون مانتو، رسما داشتم میلرزدیم. هوا بهاریه و مثل حس و حال این روزای خودم غیرقابل پیش بینیه.یه روز آفتابی و پر از حرارت و یه روزم بارش شدید و بی وقفه. اما بهرحال نباید فراموش کرد که زندگی هنوز خوشگلیاشو داره.

امروز سر کلاس زبان کلاسمون تو حیاط بود و واحد قلهک خیلی سرسبزو بزرگه. بادیدن و حس کردن باروون با تک تک سلولام و نفس کشیدن تو  این هوا حسابی کیفور شدم و بعد کلاس یه ساعت و نیم تو این هوای عالی پیاده روی کردم. چی میشد تهران همیشه اینجوری می بود.

ساعت بیست دقیقه به دو نیمه شب هست و تازه میخوام درسمو شروع کنم و یه مشت خاک رو سر بیوشیمی و یه مشت هم سر خودم بریزم :) فردا صبح تا ظهرم کلاس دارمو باید زود پاشم.خدایا شکرت که با همه ی سختیا و خسته شدنا و غرغر کردنام از زمین و زمان، بازم صبحا میرم همون دانشگاه و همون رشته و سر همون کلاسایی میشینم که قدیما آرزوم بود، قبل تر دوسش داشتم و الان عاشقش شدم.شکرت که تو قلبم پر از امید و تو ذهنم پر از هدف و برنامست.

پ.ن : عنوان شعری از یغما گلرویی هست :

می‌دونم وقتی که بارون 

تو شب می‌باره بیداری! 

بازم قمیشی گوش می‌دی، 

هنوز بارونو دوست داری


  • فاطمه ( خط سوم)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

"خط سوم"

می نویسم از روزمرگی هام، شادی ها و خنده هام ، درد ها و گریه هام.

آن خطاط سه‌گونه خط نوشتی:
ـ یکی او خواندی، لا غیر.
ـ یکی را هم او خواندی هم غیر.
ـ یکی نه او خواندی، نه غیر او!
آن خط سوم منم
Designed By Erfan Powered by Bayan