تو کلاس زبانمون دو تا خانوم هستن، ٣٠ ساله و ٢٦ ساله.هردو متاهلن و ١٧ سالگی ازدواج کردن و البته خیلی متمول. باهم بحث های مختلف می کنیم. وقتی حرفا و نظراشونو میشنوم میبینم چقدر تفاوت تو افکارمون هست و به عبارتی ما کجاییم در بحر تفکر و اونها کجا. هر دوشون مذهبی و چادری هستند. به این فکر میکنم که هنوز هستن همسرانی که با همه ی ثروت و لول اجتماعیه در ظاهر بالا، به زنشون که بسیار هم جوانه اجازه نمیدن کلاسی برن که مدرس یا هم کلاسه مرد داره!! متعجب تر از اون زمانیه که الان تو این دوره زمونه که سر سگ رو بزنی یه لیسانس داره، اینها باوجود اینکه بسیار ثروتمندن و گرانترین منطقه شهر زندگی میکنند و ماشین زیر ١٠٠ میلیون سوار نمیشن و چادر یک میلیون تومنی سر میکنن، مدرک تحصیلیشون دیپلمه و بزرگترین دغدغه و خستگی شون کلاسای پشت سر همه ورزش و زبانشونه!حتی خودمم چنتا هم کلاسی داشتم که پیش دانشگاهی ازدواج کردن و ادامه ندادن. شاید از یک زن متولد دهه سی و چهل انتظار همچین لایف استایل و نگرشی رو بتونم داشته باشم اما واسم عجیبه چرا یه جوون دهه شصت و هفتاد به جای اینکه به فکر پیشرفت خودش باشه تا بتونه نقش مفیدی تو جامعه داشته باشه، هنوز تفکراتش اینه که باید زود شوهر کنه و زن شاغل نمیتونه زن خوبی باشه .در اینکه یک زن فعال در اجتماع باشه و مادر و همسر خوبی باشه هیچ منافاتی وجود نداره و مثال بارزش مادر خود منه.البته این هم بگم که این افراد اکثرا از خانواده های مذهبی هستن که فکر می کنن بادانشگاه رفتن فرزندانشون، بچه هاشون به دام فساد می افتن!! امروز یکی از همون خانوم ها داشت یک ریز غیبت از عروسی ک شب قبل رفته بود میکرد . واقعا گناه غیبت کم از حجابه آیا؟ خیلی کم دیدم افراد مذهبی که علاوه بر ظاهر، اخلاق و منششون هم مثل احادیث و سایر واجبات باشه. اکثرشون صرفا به ظاهر چسبیدن و فراموش کردن که هدف از اسلام تکمیل اخلاقیات بوده به فرمایش خود پیامبر.
اما از بحث اصلی دور نشم.غرضم این بود که بگم متاسفم واسه همچین تفکرات منسوخی که هنوز موجوده و خوشحالم که نسلشون رو به انقراضه. (البته هرکس عقیده و نظری داره و برای من قابل احترامه )امروزه بسیاری از کار های مهم دنیا توسط زنان قدرتمند اداره و رهبری میشه و کامل ترین زن اونیه که در همه ی جنبه های زندگیش بتونه موفق باشه و غافل از اون یکی نشه. به این فکر میکنم که من از الان تا پایان دوره تحصیلمم هرروز دوتا شیفت بدم، در کنار همه ی سختی های درس هامون، باز نمیتونم ماشینی رو بخرم که شوهرای پولدار اون خانوم ها واسه زنشون زمانی که بیست سالشون بوده خریدن اما میتونم خوشحال باشم که دغدغه های زندگیم چیزی فراتر از ترمیم لایت موهام یا تداخل کلاس زومبا باایروبیک هستش و وقتی سرمو میذارم رو بالش میتونم خوشحال باشم که گره ای از مشکلات بیماران این مملکت حل میکنم و کار مفیدی درراستای اعتلای بشریت انجام میدم ؛ باهمه ی زحمت هایی که کشیدمو میکشم و الان ساعت از یک گذشته و باید ادامه ی فیزیولوژی اعصاب رو بخونم :)