ماجرای آقای سین

صحنه اول 

یه بنده خدایی بود چند ماه پیشا ، منو دوست داشت. لپ کلام اینکه من چهار ماه این حدودا با این بشر در ارتباط بودم اما رابطه ای رو شروع نکردیم. چون من آدمی ام که یا وارد رابطه نمی شم یا اگر بشم ، یه رابطه طولانی می خوام ( یعنی رابطه ای که حداقل مامانم درجریان باشه و طرفم هم کسی باشه که سرش به تنش بیارزه نه رابطه ای که به ماه نکشیده کات کنیم) ؛ واسه همین تا الان برخلاف ظاهرم همیشه سینگل بودم و کیس هارو پروندم.

این کیس هم فهمیدم که آدم من نیست اما اون یه مدت هم همش به اصرار خودش کش داده شد. خلاصه که بسیاربسیار ابراز علاقه می نمودند و قربون صدقه و تعریف و این صوبتا. من هم چون هیچ وقت دوستش نداشتم، فیدبکی هم از من نمیگرفت قاعدتا. از اونجا که ایشون به مقادیر فراوان د ی و ث تشریف داشتن و واقعا لوکیشن احساسشون در قسمت پایین تنه اشون بود، خلاصه تموم شدماجرا . 

صحنه دوم

امروز یه کلاس مشترک باهاش داشتم، پیش استاد بودم که اونم اومد بااستاد کار داشت، ٢ تا از دوستای صمیمیم هم ( که میدونستن این منو دوست داشت )باهام بودن. دیدم دوستم داره بهم میزنه و بهش اشاره میکنه، وقتی نگاش کردم یه لحظه، یک جای گاز بزرگ و کبودی رو گردنش بود. خلاصه که بیشتر از همه من و بعد دوستام به شکل ایموجیه  دو نقطه خط بودم که وات د ف ا ک؟؟

منی که فکر می کردم این بشر با اونهمه ابراز علاقه و شیفتگی تا چند ماهی بعد از تموم کردن من تو فاز افسردگی مزمن باشه، به یه ماه نکشیده جای کبودیاش رو گردنش بود!!! 

(هرچند این آدم علاوه بر اینکه یه سری از معیارای منو نداش، بلکه توقعاتیم داشت که خوب نیست هنوز ریلیشن شیپ نزده راجبش بحث شه!!! )

خلاصه که من تا برسم خونه هنگ بودم که چجوری بعضی پسرا در آن واحد میتونن عاشق باشن وهمزمان با یکی دیگه روکار و این وسط حتی یک ماه هم دوره ی ریکاوری نخوان( هرچند درمورد اون کیس خاص، ایشون این مسائل رو صرفا نیاز بدن میدونس و زیاد با احساسش در منافات نمیدید!!!! پس همه پسرا به خودشون نگیرن) 

القصه نتیجه اخلاقی اینکه چققدررر حش....ته بعضیا زده به بشریتشون. شما جزوش نباشید. 

پایان

  • فاطمه ( خط سوم)
احیانن شما همان فاطمه بی نام و نشان توی وبلاگ هولدن که نیستی .. نه؟
هولدن کدوم وبلاگه اصن؟!
بابا تو تازه بیست سالته! بیست میفهمی ینی چی؟! این فاز نا امیدی چیه بر میداری.. اوووووه اینقدر باید بری بالا، بیفتی پایین، ناشناخته ها رو ببینی، از کوه ها بالا بری، زمین بخوری، سر زانوهات زخم بشه، دستات پینه ببنده، پوستت کلفت بشه، ... کلی راه در پیش داری.. برو جلو و نگذار تعلق به آدمای بیخود و بی ارزش زمینگیرت کنه.. بودن با این آدمی که میگی توهین به شخصیت تو بوده نع؟ میتونستی خودت رو با همچین آدم سطحی یک لحظه تصور کنی؟! تو ارزشت بیشتر از اینه وقتی میتونی پرواز کنی به سوی خوشبختی، کمال، خدا، موفقیت.. ول کن این آدمای کوچیک رو.. کتاب عشق زیر روسری رو خوندی؟ نشر آرما.. بینظیره بینظیر..
اره قبول دارم.هرچند که من اصلا این آدمو دوست نداشتم چه برسه به دلبستگی!
بهرحال
واقعا ممنونم از صحبتاتون.خیلی قشنگ و خوب بودن. ایشالا همه جوونا موفق و عاقبت بخیر بشن.
وممنون بابت معرفی، میخونم حتما
پاینده باشید
خدا رو شکر به خیر گذشت. به علاوه که یه تجربه ی خوب هم تو شناخت آدما الخصوص جنس ذکور محسوب میشه. اینجور روابط مثل خواستگاری های پفکی مادرا برای پسراشون (این نشد بعدی و بعدی تر) واقعا مضحکه.
اره واقعا مسخرس. 
یاد یه جمله ای افتادم که میگف مردای قوی عاشق میشن، واسه ضعیفا مادراشون زن میگیرن :)
البته گاهی هم استثنا وجود داره و این ازدواج های سنتی موفق از آب در میان.
چرا من بعد 3 سال هنوز ریکاوریم تموم نشده و نتونستم برگردم به اجنماع؟ :))
بابا اینا یه دکمه اسکیپ دارن که موقع مشکل و ناراحتی به راحتی ازش میگذرن :/
شما دیگه زیادی از حد مقاومت میکنی. البته سه سال واقعا زیاده. ممکنه تلقین هم باشه.بهرحال خدای نکرده ادم از مرگ عزیزترین کسش هم سه یال بگذره سعی میکنه با شرایط کنار بیاد، چه برسه شکست عشقی(اونم تو این دوره زمونه که عشقا اصلا عشق نیست؛ هرچند که من واسه شما رو نمیدونم)
بهرحال سخت نگیرید . زندگی جریان داره .اونی که شما رو بخواد میمونه، اونی هم که رفتنیه همون بهتر که بره :)
+
دکمه اسکیپ این افراد اصن واسم مهم نیس چون خودمم دقیقا یه دکمه دارم به نام دایورت ، مخصوص این تیپ ادما :))))
دایورت این ادما بهترین روش تنبیه عه براشون
به حدی واسم مهم نیسن که حتی فکر تنبیه کردنشون هم نیسم:) دایورت کردن بعضی ادما و بعضی چیزا هم عادت  مالوفمه :)
متاسفانه اینجورین اکثرا...
اره واقعا...!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

"خط سوم"

می نویسم از روزمرگی هام، شادی ها و خنده هام ، درد ها و گریه هام.

آن خطاط سه‌گونه خط نوشتی:
ـ یکی او خواندی، لا غیر.
ـ یکی را هم او خواندی هم غیر.
ـ یکی نه او خواندی، نه غیر او!
آن خط سوم منم
Designed By Erfan Powered by Bayan