بخاطر داشتن یه خواهر کنکوری در منزل و تابستونی که بی هیچ سفر و بیرون رفتنی
داره سپری میشه ، امروز روزی بود که آخر شبش با وجود همه خستگی بازم حس و حالم
خوبه.
برخلاف اکثر آدما؛ روزهای شلوغ و پرمشغله برای من جزو بهترین روزهان. چون وقتی
سرم شلوغه و انبوهی کار برای انجام دادن دارم، احساس دلمردگی نمی کنم و حس می کنم
که زندگی جریان داره و وقتم بیهوده نمی گذره.درسته این روزها آخر شبش منو از خستگی
بیهوش می کنه اما این خستگی، خستگیه فیزیکیه و نه روحی. و چقدر خوبه که خستگی های
آدم همیشه جسمی باشه. چون خستگی های جسمی با یکی دوساعت خواب اضافی تر رفع می شن
اما خستگی روحی مدت ها طول می کشه و به سختی رفع میشه.....
صبح زود با رفقای هم دل قرارمون صبحونه لمیز چهارراه ولیعصر بود. بعدشم انقلاب
واسه خرید کتابای دانشگاه. بعد از کلی گشتن بالاخره از یه مغازه کتابای فیزیولوژی
گایتون و کتابای جامع علوم پایه رو گرفتم و خوشبختانه بخاطر روزپزشک و با کلی چونه
کمی تخفیف هم گرفتم. سنگینی درسای رشته های علوم پزشکی یه طرف، خرید وهزینه اینهمه
کتابای قطور رفرنس هم جیب خالی دانشجویی مارو خالی تر میکنه(و درپرانتز بگم که
کتابها اصلا زینتی نمی باشن و مجبوریم بخونیمشون تمام و کمال).
بعدشم کافه گیو و دورهمی با بقیه دوستان که اونجا بهمون ملحق شدن.
از اونجا هم با کلی کتابای سنگین اومدم اولین جلسه ی کلاس رقص. کلاسمون نیمه
خصوصیه و من و یکی از دوستای صمیمیم هستیم فقط.باشد که در انتهای این کلاس ها، منه
کاملا بی استعداد در اومدن هرگونه عشوه الاغی و ناز خرکی ، کمی قر و قمیش آموخته و کمی فرهنگه
چطوری زن ایرانی بودن یاد بگیریم.
پ.ن : قصد دارم از این بعد کافه ها و یا جاهای جالبی رو که رفته ام و میرم معرفی کنم به
همراه عکس . در وبلاگ سابق فیلم و کتاب هم معرفی و بعضا نقد میکردم که به لطف
مهندسین مقتدر بلاگفا از بین رفتن. فرصت شد اون پست ها رو در اینجا هم بازنشر
میکنم که یه آرشیو از معرفی نامه هام اینجا درست شه. شاید کسی رد شد و خوند و به
کارش اومد.