شب نوشت ١

بیحال افتادم رو تخت. مخم داره رد میده و هرچیزی که به ذهنم میرسه، مثل اسکارلت (برباد رفته) به خودم می گم بعدا راجبش فکر میکنم.
این سرماخوردگیه لعنتی هم که چند روزیه با همه ی خوددرمانیام خوب بشو نیس. ترشحات گلوم راه نفسمو بسته و همش سرفه می کنم و خصوصا وقتی دراز میکشم و میخوام بخوابم، از تنگی تنفس بلند میشم از خواب. امروز حال درس و مشق نداشتم و کلی کار ریخته سرم. بزرگترین خوشبختیه این ترمم اینه که شنبه ها کلاس ندارم. فردا باید صبح برم باشگاه و ظهر هم کلاس زبان و بعدش بیام این فارماکولوژی رو به یه جایی برسونم چون هفته بعدی میانترم داریم:( 
کاشکی یه بارون بیاد ، برم خیابون همیشگیم پیاده روی. بعدش هم موکا ی لمیز رو تزریق کنم به رگ هام
پ.ن : قرار بود این پست عکسای تئاتر رو اپلود کنم اما چون با گوشی پست میزارم، ایشالا در پست های آتی میزارم.


  • فاطمه ( خط سوم)

این روزها

یادتونه گفته بودم می خوام جایی مشغول به کار شم؟ به علت حقوق بسیار کمش ، عطاشو به لقاش بخشیدم .( هرچند که اصرار کردن و رییسشون بهم گفت که تو بین همه متقاضیا الویت اول منی و فلان و بیسار، اما باز هم برام صرف نداش)
به قول مامانم این یه سال رو بیشتر به درست برسی و از سال بعد گاهی بری داروخانه شیفت بدی خیلی بیشتر در میاری.*

+
هفته پیش چهارشنبه شب واسه اولین بار رفتم تئاتر. تئاتر "می سی سی پی نشسته می میرد"، تالار وحدت. خیلی خوب بود واقعا. عکساشو در پست بعدی میزارم.
+
این هفته رفتم سینما فیلم سیانور رو دیدم. یه عاشقانه آروم تو یک برهه پر فراز و نشیب. پسندیدمش. توصیه می کنم


* یک قانونی هست که دانشجویان داروسازی بعد از اتمام ترم هفت (گذروندن ١٤٠ واحد)، با گرفتن کارت از انجمن داروسازان میتونن پاره وقت تو داروخانه به عنوان قائم مقامِ مسئول فنی شیفت بدن. (هرچند که این قانون رو میخوان بردارن)



  • فاطمه ( خط سوم)

چه غریب ماندی ای دل

مشکل من این نیست که یکی پیدا شه که منو دوست داشته باشه؛ بلکه مشکلم اینه که یکی پیدا شه که منو دوست داشته باشه و "منم" دوسش داشته باشم.
پ.ن: عنوان پست شعریه از ابتهاج :
چه غریب ماندی ای دل
نه غمی نه غمگساری
نه به انتظار یاری
نه ز یار انتظاری

  • فاطمه ( خط سوم)

خوب ترین حادثه میدانمت

از خوبیای زندگی اینه که جایی که قراره مشغول به کار شی، بعد از ٢تا جلسه ای که غیبت کردی (چون تهران نبودم و مطمین بودم که حذفم میکنن) ، بهت زنگ بزنن و بگن که چون بین متقاضیا توانمندترم ،برام جبرانی میزارن.
.
از خوبیای زندگی وقتیه که دم عضلانی بعد از یه تمرین سخت تو باشگاه داری و میای خونه ولو میشی رو تخت.
.
وقتی به طرز عجیبی سرظهر روز بعد از تعطیلات، انقدر میدون کاج ترافیکه که ترجیح میدی از تاکسی پیاده شی و بیخیال عالم با صدای موزیک بلند پیاده بری مسیرتو.
.
وقتی چند روز رفتی شمال و باید ١٠٠ ص فارماکولوژی میخوندی و وویسشم گوش میدادی اما فقط ٨ ص خوندی؛ بااین وجود حالِ دلت خوبه چون رشته ایو میخونی که عاشقشی.
.
وقتی بعد٦ سال دوستتو تو اینستا پیدا میکنی که مهاجرت کردن فرانسه و داره پزشکی میخونه و کلی خوشحال میشی.
.
وقتی هوا همزمان که آفتابیه، خنکه و باد میاد(هوایی که عاشقشم)
.
خلاصه که زندگی هنوز خوشگلیاشو داره حتی وقتی بدن درد داری و هزارتا کار و تکلیف انجام نشده ریخته سرت :)
هشتگ انرژی مثبت

  • فاطمه ( خط سوم)

ماجرای آقای سین

صحنه اول 

یه بنده خدایی بود چند ماه پیشا ، منو دوست داشت. لپ کلام اینکه من چهار ماه این حدودا با این بشر در ارتباط بودم اما رابطه ای رو شروع نکردیم. چون من آدمی ام که یا وارد رابطه نمی شم یا اگر بشم ، یه رابطه طولانی می خوام ( یعنی رابطه ای که حداقل مامانم درجریان باشه و طرفم هم کسی باشه که سرش به تنش بیارزه نه رابطه ای که به ماه نکشیده کات کنیم) ؛ واسه همین تا الان برخلاف ظاهرم همیشه سینگل بودم و کیس هارو پروندم.

این کیس هم فهمیدم که آدم من نیست اما اون یه مدت هم همش به اصرار خودش کش داده شد. خلاصه که بسیاربسیار ابراز علاقه می نمودند و قربون صدقه و تعریف و این صوبتا. من هم چون هیچ وقت دوستش نداشتم، فیدبکی هم از من نمیگرفت قاعدتا. از اونجا که ایشون به مقادیر فراوان د ی و ث تشریف داشتن و واقعا لوکیشن احساسشون در قسمت پایین تنه اشون بود، خلاصه تموم شدماجرا . 

صحنه دوم

امروز یه کلاس مشترک باهاش داشتم، پیش استاد بودم که اونم اومد بااستاد کار داشت، ٢ تا از دوستای صمیمیم هم ( که میدونستن این منو دوست داشت )باهام بودن. دیدم دوستم داره بهم میزنه و بهش اشاره میکنه، وقتی نگاش کردم یه لحظه، یک جای گاز بزرگ و کبودی رو گردنش بود. خلاصه که بیشتر از همه من و بعد دوستام به شکل ایموجیه  دو نقطه خط بودم که وات د ف ا ک؟؟

منی که فکر می کردم این بشر با اونهمه ابراز علاقه و شیفتگی تا چند ماهی بعد از تموم کردن من تو فاز افسردگی مزمن باشه، به یه ماه نکشیده جای کبودیاش رو گردنش بود!!! 

(هرچند این آدم علاوه بر اینکه یه سری از معیارای منو نداش، بلکه توقعاتیم داشت که خوب نیست هنوز ریلیشن شیپ نزده راجبش بحث شه!!! )

خلاصه که من تا برسم خونه هنگ بودم که چجوری بعضی پسرا در آن واحد میتونن عاشق باشن وهمزمان با یکی دیگه روکار و این وسط حتی یک ماه هم دوره ی ریکاوری نخوان( هرچند درمورد اون کیس خاص، ایشون این مسائل رو صرفا نیاز بدن میدونس و زیاد با احساسش در منافات نمیدید!!!! پس همه پسرا به خودشون نگیرن) 

القصه نتیجه اخلاقی اینکه چققدررر حش....ته بعضیا زده به بشریتشون. شما جزوش نباشید. 

پایان

  • فاطمه ( خط سوم)

فوتوبلاگ

البته عکس ها با دوربین گوشی و بدون هیچ گونه ادیت و افکت گرفته شده.










عکسایی که تاریک به نظر میاد به علت هوای مه گرفته است وگرنه ساعتی که عکس گرفته شده حدود 12 ظهر اینطوراست. لوکیشن هم جواهرده می باشد :)

  • فاطمه ( خط سوم)

مدرک پولی

امسال خواهر دوستم با رتبه سی و هشت هزار رشته ریاضی، مهندسی شیمی تهران مرکز قبول شده.( با معدل نهایی ١٢ و تک ماده در کارنامه پیش دانشگاهی و سه درس تخصصیو صفر زده، چنتا هم منفی داشته، چون نت نداشتن ما واسش کارنامشو پرینت گرفتیم و اینایی که میگم رو خودم تو کارنامه اش دیدم).
اونوقت سال ٩٣ که من کنکور دادم دوستم با رتبه دو هزار ، پزشکی دندون دارو یه هیچ دانشگاهی اعم از سراسری ، آزاد، بین الملل و اعم از تهران و شهرستانا( حتی پرت ترین جاها قبول نشد)!
امسال هم که به سلامت و میمنت از کل داوطلبین تجربی فقط یک پنجمشون قبول شدن.
اینا رو گفتم که خودتون یک ارتباط معنادار بین ١. عدم بازار کار برای مهندسان ٢. توقعات بالای دانشجویی که با درصد منفی میره یه مدرک کارشناسی میگیره در تمامی جنبه های زندگی(اعم از کار و ازدواج) ٣.هجوم دانش آموزان به رشته تجربی ( مثال بارزش رتبه یک امسال تجربی که مهندس برق بود و امار پنج برابره تعداد داوطلبان تجربی به سایر رشته ها) ٤.عقب ماندگی مملکت در بسیاری از حوزه ها و غیره بیابید!
پایان

  • فاطمه ( خط سوم)

یک روز میرسم و تورا می بهارمت

از مزیت های درگیر بودن اینه که دیگه وقت نمی کنی به اراجیف های زندگی فکر کنی، به غصه ی تنها بودن، به نداشتن فلان چیز، و به هزارتا حاشیه ی اعصاب خرد کن دیگه.
یه حسی بهم میگه امسالم قراره خوب باشه. این ترم درسا تخصصی شدن. خیلی سخت شدن، خیلی عاشق رشته ام شدم. تازه داریم می فهمیم داروسازی یعنی چی.
و اما در کنار اینا، سه روز در هفته کلاس زبان می رم، سه روز در هفته باشگاه، مشاوره کنکور سه روز در هفته، و احتمالا اگر خدا بخواد تدریس خصوصی کنکور. یه پروژه ی پژوهشی هم شروع کردم، ساخت یه داروعه که ایشالا بتونیم پتنتش کنیم، فعلا قراره پنجشنبه پروپوزالمون رو به استادی که مد نظرمونه که استاد راهنمامون باشه نشون بدیم.(بعد از این پست باید برم ادامه ی مقاله هایی که قراره تو پروپوزال بیاریمو ترجمه کنم) در کنار همه ی اینها؛ سنگینی دروس رو هم اضافه کنید( و معدلم هم حتما باید بالا بشه)!
خلاصه که اینبار خبری نیست از "پاییز می رسد که مرا مبتلا کند" ، "بی تو پتیارع پاییز مرا می شکند" و یا حتی "پاییز که میشه؛ ما می ریم اتاق جمشید" . بلکه پاییز امسال با شعار "کار زیاد و خستگی مضاعف " شروع میشه.
لازم به ذکره که تو پرانتز عرض کنم که این خستگی علی رغم میل خانواده ام که فکر می کنن کارای متفرقه منو از درس و دانشگاه میندازه؛ کاملا انتخاب خودمه و دقیقا همون چیزیه که خودم می خوام.
پاییز داره شروع می شه و تنها حسی که بهش دارم، حس خوب شروع پیاده روی تو هوای خنک و لگد کردن برگ های روی زمین ریخته تو روزای بعد از کلاس های غروب دانشگامه. 
و بدترین حسی که پاییز میده بهم، بازم موندن تو ترافیک و شلوغیه.( این دو هفته که رفتم دانشگاه و مدرسه ها بسته بود، انقدر خیابونا خلوت و پر از جا پارک بود که ادم کیف میکرد، از شنبه دیگه به روزای روشن خلوتی باید خداحافظ گفت و به روزای تاریک کلاچ و ترمز سلام عرض کرد)
پ.ن : فیلمایی که این چند روز دیدم : Her, me before you, 
Troy, The wolf of wall street
فرصت کنم راجب بعضی هاش پست میزارم.


  • فاطمه ( خط سوم)

از سری تصمیمات کبری

وجود بعضی آدما تو زندگی فقط " اضافه کاریه". اینجور آدما میان و بسته به نوع ارتباطت باهاشون، بهت ثابت می کنن که اونی که رفتنیه ، هیچ اصراری به موندنش نکن.

اگر رابطه از نوع احساسی باشه، این آدمای اضافی میان و طول و عرض علاقه ات رو چندباری طی می کنن و بی هوا و با بهونه های صد من یه غاز میرن. اگر رابطه غیر عاطفی باشه؛ یا نمکتو میخورن و نمکدون رو میشکونن، یا خلاصه خیلی رفتارای محتمل دیگه ازشون میبینی که عطای موندنشون رو به لقاش میبخشی.

این روزا یاد گرفتم که اصراری به موندنه آدمای اضافی زندگیم نداشته باشم. یاد گرفتم که در "این زمانه ی بی های و هوی لال پرست" ، خوبیه زیادی نکنم به آدما که خوبیه بیش از حد اغلب آدما رو خراب می کنه.

تصمیم گرفتم که قدر آدمای موندنیه زندگیمو بیشتر بدونم و در خروج رو برای اون دسته از آدمای بی ظرفیت و بی ارزش زندگیم باز کنم .

پ.ن: دو هفته قبل امتحان علوم پایه دادم، هفته قبل شمال بودم، فردا هم روز شروع کلاسامه. از این ترم درسا تخصصی میشن و کم کم میفهمم خانوم دکتر بودن یعنی چی:)

پ.ن 2 : یه سری عکس از شمال گرفتم که ان شاا... تو پست بعدی آپ می کنم.

  • فاطمه ( خط سوم)

غم نوشت

نمی دونم تاحالا چندتا پست نوشتم از حال بدم. از اینکه غم به سمت من سرازیره. اما الان یکی از همون موقع هاست.... پس مگه اصلا رسالت وبلاگ چیه.یه جایی که بنویسم از دردها و حس هام. نه ازش انتظار جوابی دارم و نه انتظار بهبودی....

این یه هفته خیلی چیزا رو هم تلنبار شدن واسم که رو قلبم سنگینی میکنن. که الان چند شبه هر شب با اشک می خوابم. حالم خوب نیست و احساس تنهایی می کنم. ( چه غریب ماندی ای دل نه غمی نه غمگساری نه به انتظار یاری نه ز یار انتظاری). البته که قضیه عشقی نیست.... قوی تر و منطقی تر از این حرف هام که بزارم "عشق" که به نظرم دغدغه ی زیاد مهمی هم نیست، منو از پا دربیاره.... خسته شدم از همیشه قوی بودن و لبخند زدن. از صبور بودن و هیچی نگفتن. از اینکه تو کل این دنیا یکی نباشه که درکت کنه .خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من..... مشکلات خانوادگی، مشکلم با دوستام، مشکلم با اقای سین، فشار روانی درسی و امتحانی که پیش رومه  و خیلی چیزای دیگه دست به دست هم دادن که منو له کنند. 

دیشب بعد از سه سال و اندی چهار سال، پیج اینستامو دی اکتیو کردم. شاید موقتی باشه شاید واسه همیشه. تنها چیزی که می دونم اینه که اصلا حوصله شو ندارم فعلا....

  • فاطمه ( خط سوم)

"خط سوم"

می نویسم از روزمرگی هام، شادی ها و خنده هام ، درد ها و گریه هام.

آن خطاط سه‌گونه خط نوشتی:
ـ یکی او خواندی، لا غیر.
ـ یکی را هم او خواندی هم غیر.
ـ یکی نه او خواندی، نه غیر او!
آن خط سوم منم
Designed By Erfan Powered by Bayan